۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

آرزو


دیشب با آرمان صحبت می کردم. بیچاره سال جدید اومده ولی هنوز سردرگمه. نمی دونم تصمیم داره عوضش کنه یا نه. منم که با یه سری خیال واسه خودم حال می کنم. بعضی وقتا کنارم میشینه! یا اینکه میذاره من بهش تکیه بدم. اینقدر غرق افکار شدم که جدی جدی باورم شده که هست که می تونم لمسش کنم. حسرت داشتنش گاهی عذاب آوره.حتی وقتی میرقصی اونم هست. وقتی به موسیقی گوش میدی اون هست. خیلی وقته ندیدمش!!! ولی آدمیزاد با همین قسم افکار زندس. به فکر اینم که همه چیزو تغییر بدم. ولی خداییش همت می خواد.

۱ نظر:

آدم آهنی گفت...

امان از دست این آدمیزاد با این قسم افکارش